۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه

اشیائی که بخشی از پوست و گوشت آدم می شوند

1.       صبح، بوی ادکلن مردانه توی راهروی بیمارستان پیچیده بود. کمی که جلو تر رفتم، سر پیچی، سر منشا اش داشت وارد اتاقش می شد. "خوش بو بودن" جزو عادات متروکه ام است در این یک سال و خورده ای که اینجا هستم، و علتی جز صرفه جویی در پول و فاینانس ندارد. طبیعتا به خاطر هر روز دوش گرفتن ام، بوی گربه مرده هم نمی دم اما اگر ناچار نبودم پول یک ماه و نیم، دو ماه خورد و خوراکم را بدهم و یک شیشه 50 میلی ادکلنی که دوست دارم رو بخرم، حتما از شکم ام به نفع خوش بو بودن می زدم.
2.       پاپیون جذابیت جدید این روزهاست. بر خلاف تصورات اولیه ام تنها مخصوص out fit شبانه نیست. خریدن چندتا شیک و خوش رنگش از جمله اقدات آتی، آن هم بعد از دریافت اولین حقوق رزیدنتی است.
3.       درد خراب شدن یا از دست رفتن چیزهایی که به نظر خیلی کوچک می آیند، گاهی دست از سر آدم بر نمی دارن. دقیقن منظورم چیزهایی است که با خودت می بریشون توی هواپیما و تحویل بار نمی دی. اونها به حدی عزیزند که ترجیح می دی هنگامی که هواپیما کن فیکون شده است و دیگر وجود خارجی نداری که بابت نبودشان غصه بخوری، بلایی سرشان بیاید. مثلا همین جاسوئیچی من. هنوزم جای پاره شدن زنجیر متصل کننده مدال و حلقه اش درد می کند. جاسوئیچی تنها یادگاری مخصوص بابا بود. وقتی می اومدم سعی کردم از هر آدمی که برایم عزیز است، چیزی به عنوان نشانه/یادگاری بردارم. چیزی که تنها او را به یادم بیاورد. اشیاء را در چمدونم جاساز می کردم و یادها را به روحم می دوختم. یک دلاری کهنه مامان بزرگ هم چند ماه پیش قاطی دو دلارهایی که برای بسکتبال می دهم، برای همیشه رفت. اما هنوز هر وقت کیف پولم را باز می کنم درد و دلتنگی نبودنش بیرون می ریزد. و سرزنشی که چه موجود گیج و حواس پرت بی خودی هستم. بعد از ظهری که برای آخرین بار رفتم تا ببنمش رو یادم هست. کنارش نشسته بودم. دو تا صد دلاری داد و مدام می گفت که کاش می تونستم چیزی که دوست داری رو برات بخرم. یک دلاری کهنه را داشت بر می گرداند توی پلاستیکی که پولش را درش نگه می داشت. خواستم که آن را هم بدهد. چیزهایی که با پول های هدیه گرفته شده ام خریدم -حتی اگر چیزی بود که خیلی هم دلم می خواست- هیچ وقت به اندازه اشیائی که به عنوان هدیه یا یادگاری بهم رسیده اند، برام عزیز و مهم نبودند. دلم می خواست یک دلاری رو برای همیشه در کیف پولم نگه دارم. نشد. امان از گیج بودن. امان...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر