۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

لیست کارهای مانده

امروز بارون آمد. یاد بارون های تهران و اون شبی که در خیابان تخت طاووس ساعت 1 و نیم نصفه شب با هم بودیم. بارونی که جلویت را نمی بینی و کمی وحشت می کنی از شدتش که اگر بند نیاید چی!
بسته ام که لباس توش بود به دستش رسید. نیمه شب بود و داشتم درس می خوندم که اس ام اس زد: "بیداری؟" با وایبر.
بهش زنگ زدم. وقتی مطمئن شد صداش می رسد، گفت: "عجب سلیقه خوبی دارین آقای دکتر!"
فهمیدم که بسته ام حکما رسیده است. خندیدم و گفتم: "پس بالاخره رسید! چقدر زود!"
از چیزهای کوچک خوشش می آید. از کارهایی که به نظرم it is not a big deal!
هنوز مرتب کردن انباری به یادش هست و بابت اینکه برایش مستند دکتر یارشاطر را از آن سر دنیا دانلود کرده ام و فرستاده ام معتقد است که دوست خوبی هستم و بسیار عزیز. نه به خاطر مستند. احساس می کند که care اش می کنم. حقیقت این است که آره. او به مانند بانویی است که من همه چیزهای خوب را برای او می خواهم. عشقی است که دوست داشتن اش آرامش می دهد و تن اش لذتی زمینی که پیش تر ها برایم میوه ممنوعه بوده است.
فکر می کنم که کاش بماند. طبق اسناد و قرار دادها رابطه ما باید فرق کرده باشد از یک ماه پیش. قرار گذاشت که فکر کنم با هم نخواهیم بود در آینده. قراری که من عملا تا به حال زیرش را امضا نکرده ام. نه که نخواستم. نشد! نمی شود عشقی را که تا به حال تجربه نکرده ام در عرض مدتی چند هفته ای بایگانی کنم. این کار به نظرم زمان بر بود. حالا هم که مثل سابق باز هم با هم صحبت می کنیم. او را "سفید برفی من"، "عشق ناگهانی"، "عشق سرخ و سفید" خطاب می کنم و شکایتی ندارد. هنوز می گوید که دوستم دارد و آدم جدی ای هستم. نمی دانم که زمانه ما را به کجا خواهد برد. باید صبر کرد و دید. 
لیست کردم کارهای مانده تا زمان امتحان را.
هنوز تائیدیه ECFMG به دستم نرسیده است. 
باید از خدا خواست که ملاحظه ام را بکند. همانطور که تا به حال این کار را کرده. 
حالا آرزویم نه جراحی فیلان است و نه ارتوپدی بیسار یا Emergency Medicine بهمان.
آرزویم این است که یا او یا من این Green Card لعنتی را در Lottery ببریم. خدایا به این دقت کن که من تا به حال در هیچ قرعه کشی ای برنده نشده ام. حتی او هم.

باشد که آرزوهای ما بر باد رفته نگردند....