۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

جراح دیوانه*

Ray گفت:"You just can’t wait to scrub in!". خندیدم و گفتم: "Absolutely". توی اتاق عمل بودیم. می دونه که اپلای کردم و مثل خیلی های دیگه آیه ی یاس خوند وقتی از اوضاع و احوالم پرسید و بهش گفتم. و مثل خیلی های دیگه نتونستم بفهمم که از روی رقابت، حسادت، لج یا غیظ آن ایات را تلاوت کرد یا از روی دلسوزی که توقع ام بالا نباشد. فلوی سال یک جراحی توراکس است و با فرناندز مریض توده استخوان جناغ سینه داشتند. پای اره و دریل انبر در میان بود و من هم مثل خر تی تاپ دیده کله سحر در اتاق عمل حاضر بودم. تمایل گوتیک غریبی است علاقه ام به پروسیجر های اره و تیشه دار! اتوپدی که دست نیافتنی است و بیخیال اش شدم. جراحی پلاستیک ریکانستراکتیو پر است از این حرکات شنیع! خوبی جراحی عمومی این است که برای فلوشیپ هزار و یک کار می شه کرد و بخش بزرگی از گیر من اسکراب و گان پوشیدن و تاب خوردن توی اتاق عمل و داشتن دستان شفابخش و دستکش های خونی است. حالا چه جراح باشم، چه اورتوپد!
نمره آمد. به خوبی نمره ی استپ اول نشد ولی در حدی نبود که سوتم کند بیرون از رقابت. فقط برای جراحی اپلای کردم. فعلن که دو تا از 121 جایی که اپلیکیشن ام را فرستاده ام خیلی شیک گفتن که نمی تونن بهم اینترویو بدن. من هم در جواب پک زدم به سیگار. تا چه پیش آید...

*اسم کتابی ات که هیچ وقت نخواندم اش. به نظرم هیچ جراح دیوانه ای در دنیا وجود ندارد. یقینن همه جراحی هایی که نامبرده در کتاب فوق الذکر انجام داده بود، بسیار ضروری و لازم بوده و خیلی هم دمش گرم اصلن.

۱۳۹۴ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

برخی اوقات بوی گند غیرقابل تحمل است

هنوز هم اعصابم خمیر است و درون خودم دارم باهاش بحث می کنم. "آمریکایی عوام" یک نفهم به معنای واقعی کلمه است که از بس جلوی تلویزیون نشسته است و چیپس خورده و شوهای دو زاری تماشا کرده، کون اش به حدی گنده شده است که به سختی می تواند تکان بخورد و بعد از دو قدم راه رفتن به هن هن می افتد. تمام منابع خبری اش از دنیا می شود فاکس نیوز و به سربازان مام وطن اش می بالد و فکر می کند که چقدر آمرزیده است که در آمریکا متولد شده. او فکر می کند اسرائیلی ها قوم برگزیده ی خدا هستند و پروپاگاندای کلیسا را دربست قبول می کند. با اینکه می داند حتی اگر هم این حرف درست باشد، میان قوم بنی اسرائیل و آن چیزی که الآن بهش می گوئیم اسرائیل از زمین تا آسمان فرق است، باز هم دلارهایش را می فرستد برای آنهایی که بچه کش اند. آمریکایی عوام همه دغدغه اش سگ اش است و پای فیلمی که حیوانی لت و پار می شود، گوله گوله اشک می ریزد در حالی که در همین مملکت از هر 5 کودک آمریکایی، یکی شان گرسنه است، حالا کودکان آواره ی سوری پیشکش! آرزویش این است که کاش دروازه های مملکت را می بستند و آمریکا می شد جایی مثل سوئیس. شعورش حتی قد نمی دهد که سایز کشورها هم که اگر مقایسه کنی، چقدر این حرف ابلهانه است. من هم طبیعتن طاقت نمی آورم می گویم اگر قرار بود این قانون پیاده شود، چرا نباید از 300 سال پیش که مهاجران زدند و سرخ پوستان را ترکاندند، اجرا نمی شد. حتی با خودش نمی گوید که اگر مهاجرین غیر قانونی مکزیکی نبودند و کارگری نمی کردند، شما در گه خودتان غرق می شدین. کی زیرتان را تمیز می کرد؟ اگر کثافت ظرف شویی ات را بگیرد، تو که دست بهش نمی زنی. همش من دارم اون ماشین ظرف شویی را پر و خالی می کنم.
بعضی اوقات می ترسم که دارم تبدیل شوم به واریاسونی از "علیزاده" ها! جایی می خواندم که چپ افراطی، عاقبت می غلطد در بغل دیکتاتورشیپ. عاقا می شود معمار بزرگ فیلان! فکر می کنم این خاصیت زندگی در غرب است. جایی از بی خیالی و حماقت برخی شان حالت تهوع می گیری. این حالت تهوع می تواند به حدی شدید باشد که چاره اش بشود فریاد زدن هایی با دست مایه هایی از آموزه های انقلابی سال 57. آدم از خودش هم بدش می آید در این لحظه.

۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

میان سالگی های مهربانی

مریض شده ام و افتاده ام گوشه ی خونه. البته دیگه فکر کنم سرازیری اش باشد. شنبه بعد از ظهر گلوم سوزش مختصری داشت که یعنی آدم باش و فردایش را بکپ. طبیعتن که گوش ندادم. یکشنه صبح که بیدار شدم، جینی رفته بود کلیسا. برنامه ام بود که با او تا ایستگاه مترو بروم. از ایستگاه مترو "دوراویل" تا بیمارستان تنها نیم ساعت راه است. البته باید بعد از پیاده شدن از قطار سوار اتوبوس شماره ی 6 بشوم. یکشنبه صبح بارون شره می کرد. پانچو ام را پوشیدم و نیم ساعت راه پیاده تا ایستگاه قطار را قدم زنان پیمودم. شلوارم همان 10 دقیقه ی اول خیس خدنگ شد. باقی روز با اینکه خودم را چسبانده بودم به یک هیتر برقی، شلوار به پایم خشک شد. لازم نیست توضیح بدم که روز بعدش چه حالی داشتم. با این همه دوشنبه و سه شنبه را هم رفتم سر کار. کلینیک بود و من مترصد جمع کردن بیماران برای ترایال مان. هیچ مریضی در این دو روز به تورمان نخورد. حتی بیمار فالو آپ هم نداشتیم. امروز کلینکی درکار نبود و با اینکه از دیروز حال و روزم بهتر است، خانه ماندم. کمی لباس شستم. حوصله ی پخت و پز ندارم. به شدت نگران نمره ام هستم و هنوز خبری نیست. کمی فیلم دیدم و مختصری کار کردم. اینترنت و کامپیوتر مهمترین ملزومات کار اند.
دیشب خواب دیدم که روز اول رزیدنتی ام را شروع کردم. حال خوبی داشتم. با خودم فکر می کنم که اگر بارابارا، جرالدین، رزمری، استیسی و یا جینی پروگرام دیراکتور بودند، بی شک در یک پروگرام خوب مچ می شدم. این ها مادربزرگ های دپارتمان هستند. هر دپارتمانی اگر مادربزرگ نداشته باشد، سوت و کور خواهد بود و کار کردن در آن لطفی که باید و شاید را نخواهد داشت. آنها هستند که نهارها و دور همی های دم کریسمس، عید پاک و شکرگزاری دپارتمان را ترتیب می دهند. عین مادر بزرگ ها هم هوای امثال ماها را دارند. به خصوص که من مردی شرقی هستم. برای فرهنگ هیپی جنوبی آنها بسیار مبادی آداب و خوش برخوردم. همه ی مردها زندگی آنها مو بور و چشم آبی بوده اند و همه عمرشان با لهجه های کش دار جنوبی، مردسالار! من برایشان جدیدام لابد. هر وقت معذرت خواستم بابت اینکه به واسطه ی لهجه ام برخی اوقات به سختی منظورم را متوجه می شوند، جواب داده اند که اتفاقن لهجه ات خیلی هم چارمینگ است. یکی شان هروقت من را می بیند بغلم می کند و احوالم را می پرسد. با این همه هر وقت من را سوئیت هارت، بیبی (به کسر اولین باء و سکون باقی حروف) و یا سوئیتی خطاب می کنند، می دانم که نیت نکرده اند که با من بخوابند. در جنوب مرد و زن مسن هر جوری که صدایت بکنند، بی عیب و ایراد و غرض است. قسم که نمی توان خورد، اما اگر هم با غرضی همراه باشد، می توانی هدایتش کنی به سمت چپ و خودت را بزنی به خریت و راهت را بکشی و بروی. اما من هنوز هم فکر می کنم که گفتارشان بی غرض است. حال و هوای اتاق زایمان دوران اینترنی را دارد. هرچه خوراکی بود از خانم های مامای میان سال به من می رسید. یکبار در حرکتی کم نظیر و زمانی که تمام رزیدنت ها برای امتحان ارتقای شان رفته بودند، خودم زایمان طبیعی خانمی را مدیریت کردم. یک جور اعتماد بود شاید که کسی دخالت نکرد. البته سرمامای بخش توی اتاق زایمان بود و مدام داشت تشویقم می کرد. فکر می کنم قلقی داشته باشد تا کردن با خانم های میان سال. قلقی که شاید ناخودآگاه من بلد اش باشم.
این بالایی ها را هفته ی پیش تایپ کرده بودم. الآن کاملن خوب شده ام. ویروس را اما منتقل کردم به جینی. گلویش چفت شده است و صدایش خروسی. برایش سوپ پختم. همین هاست شاید آن قلق هایی که صحبتش شد.