۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

در گشاد عقده ها گشتی تو پیر

1.       آدم ها سه دسته می شوند: یکی آنهایی هستند که اگر نمی بودند، دنیا جای بهتری می شد برای زندگی. کسانی که به راحتی آزار می دهند. همان هایی که اگر از کنارشان رد بشی، با احتمال قابل توجهی زخم بر می داری. لبه دارند. لبه های تیزی که به آدم گیر می کند، حالا هرفدر هم که سعی کنی با حفظ فاصله ایمن ازشان عبور کنی. یا کسی دور و برشان نیست یا فقط آدم هایی که بهشان احتیاج دارند را در اطرافشان پیدا می کنی. برای این آدم ها nice بودن، نقش غریبی است که بلد نیستند حتی ادایش را در بیاورند.
دسته دوم آدم هایی هستند که سعی می کنند خوب باشند. کمک می کنند، کمکشان اما پر سر و صداست. وقتی لطفی می کنند، اگر دو برابرش را نه، حداقل برابرش را طلبکار می شوند. خیلی از آدمهای مذهبی مال این گروه اند. آنها با خدا هم معامله می کنند، که اگر من به این بنده بدبختت حال دادم و چیزی از تو به ما نماسد، قطع می کنم این خفن بودنم را در امر خطیر دستگیری از نیازمندان. خدایشان را تهدید می کنند به مقابله به مثل. اگر کلمه "حاج" از اول اسمشان بر سر در بیمارستان یا مدرسه ای که ساخته اند حذف شود، قاطی می کنند و نا دخ می شوند. بودن آنها همیشه خالی از لطف نیست. ممکن است هرچند با تحمل کلی منت و اعصاب خوردی، آبی از آنها گرم شود.
اما دسته سوم. دسته سوم همان هایی هستند که فکر می کنی مال این کره خاکی نیستند و گویی توریستی هستند از سیاره مشتری آمده. گمشده ای از آن سوی کاسموس. این آدم ها وجودشان آرامش است. حتی اگر هم لطفی در حق تو نکرده باشند، در کنارشان احساس خوبی داری. لطف را در حق ات تمام می کنند. حتی برخی اوقات بیش از آنچه که انتظار داری و محتاجی. وقتی به تو محبت می کنند، حتی در چشمانت هم نگاه نمی کنند که یه وقت خجالت نکشی. چنان تاثیری در اطرافشان می گذارند که به خلقت می ماند. به آفریدن فرصت برای دیگری. به پدید آوردن احساس خوب و خوش. آنها کسانی هستند که کلید اتاق های تاریکتان را می زنند تا نور به سیاه ترین نقطه های زندگی تان تابیده شود. وقتی همه این کارها را کرده اند، فقط راهشان را می کشند و می روند. به پشتشان نگاه هم نمی کنند که فقط ازشان تشکر کنی. تشکر کردن از کارهایشان شوخی است. این ها یک خصوصیت برجسته دارند. همه شان قریب به اتفاق، منش شان بالاست و بلند نظرند. چشم به موقعیت و مال و قدرت دیگری ندارند. فکر نمی کنند که کسی جایشان را تنگ کرده. آنها کمتر رقابت می کنند و ادعای خاصی هم ندارند.
2.       در سوئیت طبقه بالای خانه رضا هستم. با اینکه شاید 10-15 سال از من بزرگتر است و در اوج موفقیت، دوست دارم رضا صدایش کنم. رضا یکی از همین دسته سومی هاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر