۱۳۹۳ فروردین ۲۷, چهارشنبه

Lactating Boobs

1.       Becky (که البته برای خودش جراح غددی است و دیرکتور فولشیپ جراحی غدد است و اسوسیت پروفسور است و چون اینجا ملت حال می کنند با اسم کوچکشان صدا بشوند، این است که همه بهش می گویند Becky) داشت در مورد درمان Graves’s با radioactive iodine صحبت می کرد و ارتباطش با دوران شیردهی. 10-12 نفری می شدیم که دور میز کنفرانس نشسته بودیم. همونجور که ما در زبون خودمون وقتی می خواهیم یک fact را توضیح بدهیم رایج تر است که از سوم شخص مفرد استفاده کنیم (مثلا می گوییم هرکس سیگار بکشد ممکن است مبتلا به سرطان گردن رحم شود) اینجا می توانی fact را با استفاده از ضمیر دوم شخص مفرد بیان کرد (مثلا اگر سیگار بکشی ممکن است سرطان گردن رحم بگیری).  David با تردید پرسید که آیا در گاید لاین ننوشته که وقتی ید رادیواکتیور داده می شه نباس مادر تا 6 ماه شیر یده؟ Becky هم با تاکید گفت: "No, You have to take radioactive iodine 3 months after you stop breast feeding"!! من مذکر ایرانی ذهنم به جایی رفت که ذهن David رفت. او جواب داد: "Well I have to clarify that I don’t have any breast"! سارا جواب داد: "You don’t have any lactating breast"! David کم آورد و Becky هم ادامه حرفی که می خواست بزنه رو فراموش کرد.
2.       دختری که در ویدئو پیانو می زد، نیم رخ زیبایی داشت. لباس دکلته بلند و قرمز پوشیده بود و انحنای زنانه شانه هایش در حالی که دستانش روی کلید های پيانو حرکت می کردند، بالا و پائین می رفت. لاغر بود و مثل اکثر اروپای شرقی ها بور. Reneta با کلامی جوییده جوییده گفت که لزبین است. گفت که زمانی که در لهستان زندگی می کرد، "نرمال" بود اما اخیرا متوجه شده است که تمایلات همجنسگرایانه دارد! از این طرز صحبت کردنش جا خوردم. برای خودم هم عجیب بود که به جایی رسیدم که اگر کسی چنین در مورد دگرباشان جنسی صحبت کند، جا بخورم. هنوز هم برای من چندش آور است که لبان مردی را ببوسم، اما این تماس نزدیکم با مردهایی که تمایلات همجنسگرایانه دارند، من را در راستاي داشتن برخورد عادی با آنان هرچه بیشتر از گذشته Desensitized کرده است.
3.       همه باطری های rechargeable ام در حال نابود شدن هستند. دو تا لب تاپ ها و ریش تراش و مجددا موبایل. بدترین تجربه ام از بدو ورود تجربه خریدن گوشی آشغال کنونی است.
4.       با خودم فکر می کنم در طول تاریخ مردان خیلی زنان رو آزار داده اند و حقشان را خورده اند. خیلی اوقات نگاه از بالا به پایین داشته اند و حقوق برابری برایشان قایل نبودند. هیچ شکی هم درش نیست. اما آدم متحیر می ماند از برخی که خودشان را فمینیست می دانند، زمانی که آوانس هایی به مردان می دهند که واضحن بر خلاف شعارهای فمینیستی خودشان است! فکر می کنم در این دنیا مردانی خیلی فمینیست تر از زنانی پیدا می شوند که نیت کرده اند حقشان را از برخی از امثال همان مردان فمینیست بگیرند. خوشمزه اش اینجاست که بر اساس باور آن مردان فمینیست (هرچند انگشت شمار)، حق و حقوق آن زنان فمینیست خیلی بیشتر از آن چیزیست که خود برای خود قایل می باشند. به قول آقای روباه ملای شهر قصه: "عجبا! حیرتا!"...
5.       به April می گویم که چه دوست داری برای تولدت بخریم؟ زل می زند بهم. می پرسم آیا این مرسوم است که از آدمی که قرار است برایش هدیه ای بخرید، بپرسید که چه دوست دارد؟...
دلم می خواست بهش بگویم: "می دانی؟ چه رسمتان باشد چه نباشد، من این گونه عادت کرده ام..."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر