۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

رنگ آشنای چهره ات پیدا نیست

1.       در آغوشم گرفتم اش. از روی زمین بلندش کردم. مثل همیشه آسون بود. اینکه اینقدر خوب بازوانم به دور حجم تنش چفت می شود باعث شد تا تناسب مان را در دلم تحسین کنم. زمان هایی پوست تن آدم fresh ئه. مثل ساعتی بعد از دوش گرفتن. وقتی که رطوبت استحمام و حرارت بعد از اون از میان رفته، پوست تن خنکه و هنوز بوی شامپو و صابون می ده. اگر محکم نگه نداری اش پوست لطیف اش مایه ی کاهش اصطکاک می شود. به راحتی سر می خورد. باید سفت بغلش کنی و بچسبانی اش به خودت. کمی بعد روی تخت نشستم. آهسته دراز کشیدیم. داشتیم صحبت می کردیم. نمی دونم دقیقا از چی؟ زمانی که دراز کشیده بودیم، -من دراز کشیده بودم و او روی من و کمی بالاتر- سرم رو باید کمی به عقب خم می کرم تا چشمانش رو ببینم. شاید داشتم ظرافت های زنانه اش را برایش توصیف می کردم یا سر موضوعی شوخی می کردیم. وقتی از خواب پریدم، هرقدر که فکر کردم به یادم نیومد راجع به چی صحبت می کردیم. چهره اش هم اصلن به خاطرم نموند. آدم آشنایی نبود به نظرم. قدیم ها توی این جور خواب ها فقط یک نفر بود و بس. حالا زنی که چره اش معلوم نیست و در خواب می دونم که نمی شناسمش. منظورم اینه که تازه با هم آشنا شدیم و پارتنری قدیمی به حساب نمی آید. از اون دست اوقات خوش قبل یا بعد از خوابیدن بود. زمانی که تن ات قراری گرفته است و بیشتر آغوشش را می خواهی تا پیچ و تاب های عاشقانه را! یادمه حتی نگاه هیز من به جایی غیر از برجستگی های زنانه اش بود. به چشمانی که حالا شکلش یادم نیست...
2.       دو هفته است شنبه شب های می رم و در Union South فیلم می بینم. فیلم ها روی پرده سینما نمایش داده می شن. اکثرا فیلم های روز. فکر می کنم بخشی از پروژه فرهنگی دانشگاه باشه که این فیلم ها رو مجانی برای دانشجو ها نشون می دن. البته اصلن چک نمی شه که دانشجو هستی یا نه. تعمدا این کار رو نمی کنن و می ذارن هرکس خواست بیاد و فیلم رو ببینه. هفته قبل Wolf of Wall Street را دیدم و هفته قبل ترش Philomena. Her و 12 years a Slave هم در راه اند. این هفته می رم و Omar را می بینم. Philomena روایتی از کلیسای کاتولیک است و راهبه هایی که غلبه ای بیمار گونه بر رابطه تنی شان نداشته اند. آنها از آدمی که دیگر هیچگاه به جز بار اول در زندگیشان ندیدند، باردار شده اند. نباید فیلم را لو بدهم، همین قدر بگویم که فیلم از دید یک مستندساز حرفه ای روایت می شود و ناقد است به دگماتیسم و تفرعن مذهبی که گاه حتی توسط قربانیان خود نیز تبرئه می شود. از فیلم خوشم اومد. اگر می شد آرشیوش می کردم برای خودم قاطی باقی فیلم هایی که دوست داشتم. Judie Dench عالی بازی می کند. داستان روانی دارد و به جز آخر فیلم که قربانی خشونت مذهبی به شکلی اغراق آمیز کرده آزاردهنده خود را می بخشاید، فکر می کنم به داستان ایراد دیگری وارد نیست. پر است از شوخی هایی که از بریتانیایی های سنتی سر می زند. Wolf of Wall Street به نظرم بیشتر فیلمی سرگرم کننده بود. اسکورسیزی شاید فقط دنبال box office بوده است و بس! یکبار دیدنش خالی از لطف نیست. البته شاید فیلم عامدانه خواسته بورس بازان رو یک مشت آدم کلاش و کلاه بردار نشون بده که ته پول و مشروب و سکس و مواد مخدر را در می آورند. نمی دونم چقدر واقعی است این دیدگاه و البته چقدر عمدی؟
3.       نشستم ایمیل های سفر دوم ام به آنکارا برای گرفتن ویزا رو خوندم. از جایی دیدم اعصاب ناقصی دارم، چه کاریه؟! رسومی دارد این زمانه! هی داد و بیداد!
4.       در روز 5-6 ترک پلاس هستم. بدن درد دارم و آب دماغم آویزان است. عین کلاته خیجی ها که با یک دوز نالوکسان به اسهال می افتند. در راستای حفظ تتمه همان اعصاب ناقص در تلاشم کمتر آنجا پیدام بشه. این چند روز به جز یک سر کوتاه نیم ساعت، سه ربعه در این امر خطیر موفق بودم. طبیعتا که وقتم آزادتر شده. از روی یک feed reader اخبار را دنبال می کنم. کورس عقب نماندن از جاکشی بر قرار است. رئیس سازمان زندان ها و برخی نماینده های کمیسون امنیت مجلس. یکی نیس بگه وقتی پور محمدی فتوا داده که برین ملت رو تو خونه هاشون قیمه قرمه کنین، اون وخت درکی از کبودی و ضرب و شتم داره عاخه؟ شماها عقلتون گرد شده پس کله تون آیا؟ رئیس سازمان زندان ها رو هم مثل سگ دست آموز گوشت لذیذ تر بهش دادن بابت سپاس از خدمات شایان. حکایت مرتضوی و دوستان است دیگر. رسما فیلم گرفته اند که ما اینیم!!! شاش همه سگ های عالم تو روح نامرد مزدور.
5.       چپ می رم، راست میام، از آپریل اجازه می گیرم و شکلات هایی که برای تولدش خریدم رو دونه دونه می خورم. مختصر همت کنم تا فردا پس فردا تموم شده اند. اگر کمی برايم جذاب بود، شاید یک جایی لابه لای ردیف کانترهای سنگی آزمایشگاه می بوسیدمش. با اینکه اعتماد به نفس خسته ای دارم، فکر می کنم که از من خوشش می آید. شاید هم متوهمی بیش نیستم و چند بار به رویم خندیده و پر رو شده ام. شاید اگر صورتم رو جلو ببرم، با دستان تپل اش چنان بخوابونه توی گوشم كه برق از سه فازم بپره. اینقدر به شرایط موجود مسلطم که برایم سناریو های مختلف احتمالاتی برابر دارند! به هر حال خودم هم می دانم همه این حرف ها مزخرفند، حقیقت این است که الیوم، دلم کسی را نمی خواهد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر