۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

این خواب های فرویدی ما

خواب دیدم که رفته ام سوریه و گم شده ام. سوریه ای که الآن ها در اخبار می شنویم. فضا ملتهب است و من دنبال کسی که از او بپرسم که از کدامین سوی باید رفت؟ در آن میان سوار قطاری شدم که داشت حرکت می کرد. نه آنقدر تند که زودتر من را به جایی برساند و نه آنقدر کند که بشود با خیال راحت از آن ّپیاده شد و عطایش را به لقایش بخشید. من اینقدر احساس ناامنی می کنم که از قطار در حال حرکت می پرم پایین. و در می یابم که چقدر سرعت کندی داشت و هیچ بلایی سرم نیامد! ای کاش این کار رو زودتر انجام می دادم. سپس وارد اتاقی می شوم و پشت میز گردی می نشینم. فضا خالی است، نه آدمی و نه وسیله دیگری به جز میزی آن سوتر، روبرویم. من هستم و دیوار روبرو و یک میز خالی. ناگهان دو زن وارد اتاق می شوند و یکی بغل دست من می نشیند و دیگری پشت آن میز دیگر. من از آنها سوال می کنم که چطور می توانم به مقصدم برسم؟ نمی دانم دقیقا کجا می خواستم برم. فقط دلم می خواست زودتر به جایی که باید می رسیدم برسم. تجربه سوال کردن های پی در پی را از سفر ونیز دارم، زمانی که دنبال هاستلم می گشتم و ایتالیایی های شبیه ما که اینگلیسی صحبت کردنشان تعطیل است. با یک کوله سنگین کمپینگ بر پشت و یک ساک چرخدار در خیابان های اطراف Grand Canal سرگردان بودم و آرزو داشتم که زودتر برسم به آن هاستل لعنتی و خستگی در کنم. تجربه حیران بودن در مملکتی که کسی هیچ وجه مشترکی با تو ندارد (حتی در توانایی در صحبت کردن زبان دومی مانند انگلیسی) به شدت استرس زاست. 
باری زن روبرویی که پشت آن میز دیگر است شروع می کند برایم از انواع روش های رسیدن به مقصدم صحبت کردن. دقیقن متوجه آنچه که می گوید نمی شوم. چراکه به زبانی که من نمی فهمم صحبت می کند و بعد هم زن بغل دستی دارد حواسم را پرت می کند. او شروع کرده است به شیوه زنانی که در استریپ کلاب ها entertainer هستند با من رفتار کردن. لباس نازکی پوشیده است. می آید و روی پاهای من می نشیند و خودش را به من می چسباند. مردد هستم و دلم نمی خواهد نوازشش کنم. هرچند که تحریک هم شده ام. دستم بر شکاف زنانه بین دو سینه اش می غلطد. چشمانش را می بندد و سرش را به عقب می اندازد. دستان من را می گیرد و روی سینه هایش می گذارد. لمسشان می کنم. سینه های کوچکی داشت که به هیکل ظریفش می آمد.... از خواب می پرم و لبخند می زنم. می دانم در همین حد هم loyal نبودن ام را به "او" نشان داده ام. با خودم فکر می کنم:

  1. اینکه از قطار به بیرون پریدم بابت ماجرایی است که دیشب مریم برایم تعریف کرد. دوست هندی اش در کشورش با قیافه ای چسان فسان سوار قطار شده و کیفش توسط هم وطنش ربوده شده و مرد هندی به خاطر گیر نیافتادن از قطار به بیرون پریده است.
  2. اینکه در سوریه گم شده ام هم به خاطر این بود که مریم به من گفت پیگیر هماهنگ کردن های مربوط به کاری است که به تازگی شروع کرده است. و در حین این هماهنگی ها نگران این بودند که نکند به سوریه حمله شود و کارشان روی زمین بماند. چرا که یکی از مراحل پروسه کاریشان در سوریه انجام می شد. 
  3. اینکه اصولا چرا خواب گم شدن دیدم برای این بود که 20 دقیقه اول فیلم Mid night in Paris آقای آلن را دیدم و بعد ولش کردم و شروع کردم به تست زدن. داستان تا آنجا پیش رفت که قهرمان داستان در پاریس گم شده است و با گروهی همراه می شود. انگار که او در پی گم شدن اش وارد پاریس دهه 1920 می شود. فیلم را همینجا متوقف کردم چراکه نهار-شام ام (زرشک پلویی که خودم پخته بودم) تموم شد و من تصمیم گرفتم که تست زدنم را شروع کنم، غافل از اینکه ناخودآگاهم از آن زمان تا موقعی که خواب دیدم مدام در حال پیگیری ماجرا بود.
  4. اینکه زنانی وارد اتاق شدند و من ازشان آدرس پرسیدم مال این بود که بیشترین دیالوگ قهرمان داستان با زنی رخ داد (در زمانی که گم شده بود و با آن گروه چند نفره همراه شد، و البته تا جایی که من فیلم را دیدم). و بعد آنها با هم به کافه هایی سر زندند که زنانی در آنجاها می رقصیدند و لوندی می کردند. 
  5.  اینکه من زن بغل دستی ام را لمس کردم هم مال این بود که دیشب قبل از خواب به او فکر می کردم و اینکه چقدر تنش را دوست دارم و اینکه چقدر عاشق خودش هستم و اینکه ای کاش باز هم بشود که بغلش کنم و ببوسم اش. نوازشش کنم و از انحناهای زنانه اش به وجد بیایم و تحسین اش کنم!
  6. لباس نازک زن بغل دستی هم یادآور مانتوی ننگ اسلامی بود که برخی اوقات در تابستان ها تنش می کرد. یادم می آید که می توانستم لطافت پوست بازوانی که تنها با پارچه ای نازک پوشیده بود را لمس کنم. زمانی که در ماشین کنارم می نشست وبا لبخندی محو جوابم را می داد...

درود بی پایان بر آقای فروید...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر