۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

و این سیرکت های لیمبیک شبانه ما

  1. نمی دونم چندتا از فارغ التحصیلان دبیرستان "ن" قبل از ازدواج کردن عاشق می شوند. نمی دونم چند درصدشون به این مرحله می رسند که اهمیت virginity معشوقه شان که دلشان می خواهد تا آخر عمر را با او باشند در حد سایز پای بریژیت باردو تنزل پیدا می کنه؟ نمی دونم چند نفرشون عذاب وجدان دلبسته شدن دختر ته تغاری شاهرودی بهشون را بر دوش می کشند، یا عذاب وجدان در آغوش کشیدن تن نیمه برهنه زنی سی و چند ساله را که بعد از چند ماه ترک کرده اند؟ دوست دارم بدونم چند نفرشون آخرین بار معشوقه شان را از پس پرده ای اشک دیده اند.
  2. از بین همه چیرهای نابی که در سال های اخیر زندگی ام تجربه کرده ام و یاد گرفتم، ساز و کار کنار آمدن با "به fuck رفتن" است. زمانی می بینی که مدام در حال تلاشی تا به سامان دادن خودت ادامه بدی و نمی شود. بخش بزرگی از انرژی صرف مبارزه با احساسات می شود در آن برهه زمانی. باید اجازه داد که غم در عروقت جریان یابد و آزارت دهد. مقصودم وا دادگی نیست. منظورم پذیرفتن است و دست و پا نزدن. حالا اگر زمانی بهم بگویند که لنفوم نان هاچکین داری، می دانم که واکنشم چگونه خواهد بود. با احتمال خیلی کمی شیمی درمانی را  می پذیرم. به جای اینکه تایم ام رو صرف خوابیدن زیر سرم داروهای کثافت شیمی درمانی بکنم، سعی می کنم بلیطهای تور اروپای شجریان رو بخرم. شاید از مارک بپرسم که اسم آن زیباترین نقطه زمین در بین جزایر هاوایی که رفته بودی، چه بود؟ دو هفته ای می رم اونجا. یا تا قبل از اینکه ترکیبم به هم بریزه می رم و چند باری بیشتر ادمهايي رو می بوسم. آدم باید بدونه چه جوری حال اون سنگ تخت لب تیزی رو داشته باشه که از دست پسرکی رها می شه و چند بار روی آب می جهه و بعد در آرامشی منفرد، اجازه می ده که محیط در برش بگیره.
  3. از تفریحات سالم شب هام اینه که اون وسط های درس خوندن، نیمه های شب، چایی شیرین ولرم شده ام رو بر می دارم، کاپشن ام رو می پوشم و می رم بیرون و سیگاری می کشم. وقتی بر می گردم دستانم بوی ته سیگار گرفته اند. یاد زمانی می افتم که کف دستانش را می بوسیدم و او می گفت: "من که نمی فهمم". دستان من بعد از سیگار شبانه یادآور خاطرات نه چندان دور اند. با این تفاوت که بوی دود با بوی عطر و لطافت دستانی زنانه یکی نشده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر