۱۳۹۴ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

برخی اوقات بوی گند غیرقابل تحمل است

هنوز هم اعصابم خمیر است و درون خودم دارم باهاش بحث می کنم. "آمریکایی عوام" یک نفهم به معنای واقعی کلمه است که از بس جلوی تلویزیون نشسته است و چیپس خورده و شوهای دو زاری تماشا کرده، کون اش به حدی گنده شده است که به سختی می تواند تکان بخورد و بعد از دو قدم راه رفتن به هن هن می افتد. تمام منابع خبری اش از دنیا می شود فاکس نیوز و به سربازان مام وطن اش می بالد و فکر می کند که چقدر آمرزیده است که در آمریکا متولد شده. او فکر می کند اسرائیلی ها قوم برگزیده ی خدا هستند و پروپاگاندای کلیسا را دربست قبول می کند. با اینکه می داند حتی اگر هم این حرف درست باشد، میان قوم بنی اسرائیل و آن چیزی که الآن بهش می گوئیم اسرائیل از زمین تا آسمان فرق است، باز هم دلارهایش را می فرستد برای آنهایی که بچه کش اند. آمریکایی عوام همه دغدغه اش سگ اش است و پای فیلمی که حیوانی لت و پار می شود، گوله گوله اشک می ریزد در حالی که در همین مملکت از هر 5 کودک آمریکایی، یکی شان گرسنه است، حالا کودکان آواره ی سوری پیشکش! آرزویش این است که کاش دروازه های مملکت را می بستند و آمریکا می شد جایی مثل سوئیس. شعورش حتی قد نمی دهد که سایز کشورها هم که اگر مقایسه کنی، چقدر این حرف ابلهانه است. من هم طبیعتن طاقت نمی آورم می گویم اگر قرار بود این قانون پیاده شود، چرا نباید از 300 سال پیش که مهاجران زدند و سرخ پوستان را ترکاندند، اجرا نمی شد. حتی با خودش نمی گوید که اگر مهاجرین غیر قانونی مکزیکی نبودند و کارگری نمی کردند، شما در گه خودتان غرق می شدین. کی زیرتان را تمیز می کرد؟ اگر کثافت ظرف شویی ات را بگیرد، تو که دست بهش نمی زنی. همش من دارم اون ماشین ظرف شویی را پر و خالی می کنم.
بعضی اوقات می ترسم که دارم تبدیل شوم به واریاسونی از "علیزاده" ها! جایی می خواندم که چپ افراطی، عاقبت می غلطد در بغل دیکتاتورشیپ. عاقا می شود معمار بزرگ فیلان! فکر می کنم این خاصیت زندگی در غرب است. جایی از بی خیالی و حماقت برخی شان حالت تهوع می گیری. این حالت تهوع می تواند به حدی شدید باشد که چاره اش بشود فریاد زدن هایی با دست مایه هایی از آموزه های انقلابی سال 57. آدم از خودش هم بدش می آید در این لحظه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر