۱۳۹۳ آبان ۲۱, چهارشنبه

"شاد باش" های آمرانه، تا یک وقت صدایی نلرزد

1.       من همیشه آدمی معمولی بودم. در کل زندگی ام فقط یک بار اول شدم اون هم در امتحان جراحی 11 واحدی مان بود! کل کورس جراحی 20 واحد است. 9 واحد عملی و 11 واحد تئوری. طی 4 ماه، هر روز به جز جمعه ها باید می رفتیم سر کلاس. دو ساعت بعدازظهر، بعد از بخش. آن موقع اورولوژی را از اسمیت می خواندم و جراحی را از شوارتز. فقط هم تکست بوک. توی کل اون دانشگاه، تنها آدمی بودم که انگلیسی اش خوب بود. آدم جزوه بخون نبودم هیچگاه. در سیستم ما جزوه نخوان ها هیچ وقت اول نیستند. شاید هم همه جا همین است. هر مدرسی، آنچه که تدریس می کند به نظرش دارای اهمیت ویژه ای است، وگرنه بر می داشت، یه چیز دیگر درس می داد. جزوه را می ذاشتم 2-3 هفته ی آخر، فقط برای امتحان. لاین اطفال و زنان هم همین بساط بود. یکی از رزیدنت های سال دوی زنان، که خیلی هم با من رفیق بود و هوام رو داشت، تکست بوک دنفورث من را به ملت نشان می داد، چون پر از های لایت و خط کشی بود. سال 2008 بود که لاین زنان ام را می گذروندم. کتاب را چون مال 1999 بود کیلویی خریده بودم از تیمور زاده. کیلویی هزار تومن. درود به کشک بودن کپی رایت و افست های فله ای. تنها کتاب های اوریجینالم، هاریسون داخلی بود و شوارتز جراحی. و البته اطلس هام. کلی هم عزت و احترام داشتند، کتاب های اوریجینال. سر اروتوپدی، آدامز را تمام کردم. یادم ئه دو کتاب در قطع کتاب های هری پاتر (نمی دانم زبان چابخانه ای اش چه می شه)، هر کدام حدودا 200 صفحه را در یک ماه بخش خواندم. امتحان پایان ترم، آن 11 واحد، 2 روز بود. یک روز جراحی و یک روز اروتوپدی به اضافه ی اورولوژی . من شدم 16. با 16 اول شدم، امتحان سخت بود. اول شدن لذت داشت. جراحی را دوست داشتم و طبیعتن خونده بودمش. هیچ وقت دیگر اما اول نشدم. همیشه نمره هام خوب بود. بدترین نمره ام در دانشگاه 12 شد. اما خوب هیچ وقت هم اول نبودم. پذیرفته ام که من زاده نشدم برای درس خوندن. به جاش خصوصیات دیگه ای دارم لابد. درس خواندن به حدی که همیشه اول باشی، یک قوای خاص می خواهد.
2.       نمره آمد! باز هم مثل همیشه خوب بود، اما نه عالی! یادآوری که روم رو زیاد نکنم و هوای اول شدن برم نداره. اس ام اس فرستادم، که نمره ام اومد و شدم 243. نوشتم برای تقسیم شادی ها. قبل از اینکه به خونه زنگ بزنم و بهشون خبر بدم.
3.       توی این 3 هفته با خودم فکر می کردم که چقدر بدبخت خواهم بود اگر نمره ام خراب شود. عزیزترین آدم ها را جا گذاشتم پشت سرم و حالا به جایش، تعیین کننده ترین امتحان زندگی ام را خراب کردم.
4.       یادم میاد گذاشته بودم وقتی که این نمره ام آمد (و پیش فرضم هم این بود که باید خوب شود، مگر اصلن گزینه ی دیگری قابل فرض است؟)، تلفن رو بردارم و به مادرم بگم، من فلانی را به حدی دوست دارم که بر خلاف میلتان هم که شده، می خواهم با او باشم تا ابد. اگر موافق نیستید، همیشه دوستتان دارم و در آینده همیشه پدر و مادرم عزیز من هستید، اما شناسنامه من را بذارید دم دست، می خواهم وکیل بگیرم! غیابی هم که شده، صفحه دوم شناسنامه ام را با نامش تکمیل می کنم! امان از این زمونه!
5.       یک شویی پخش می شود، نمی دانم از سی بی اس یا پی بی سی یا کجا که اسم مجری اش "جیمی کیمل" است. یک رسم حالا چهار ساله دارد که از والدین بچه هایی که شب هالوین باهاشون دوره افتادند در نیبرهود و تریت (شکلات) جمع کردند، می خواهد که فردای هالوین، نقش بازی کنند که مثلن همه شکلاتهایی که دیروز جمع کردید رو ما شب قبل خوردیم، چون گرسنه مون شده بود و فیلان. بعد از بین فیلمهای ارسالی یک کلیپ 5-6 دقیقه ای تدوین می کنن و نشون می دن. طبیعتن که 90 درصد بچه های عربده می زنند و ضجه که چرا؟ و آدم با خودش فکر می کند که عاخه این چه کاریست که اشک بچه ها رو دربیاوری؟ در بخشی از یکی از این کلیپ ها، دوربین پسربچه 7-8 ساله ای را نشان می دهد. مادر پشت دوربین در حال فیلم گرفتن است. وقتی به پسرش می گوید همه شکلات هایت را خوردیم، پسرک چشمانش پر از بغض می شود. صورتش غمگین است. اما حواسش را به تلویزیون پرت می کند که اشکش جاری نشود. به مادرش می گوید: "It is alright! I just want you to be happy!". حتی لحن پسربچه را یادم است وقتی این جملات را می گفت. حالا حکایت ماست. با بغضی چندین ماهه که بعدها لابد می شود چند ساله باید بگویم: "I just want you to be happy!"...

۱ نظر:

  1. سلام.من که نمیدونم 243 از چند نمره بود اما حتما نمره خوبیه که راضی هستین.خیلی کم پیش اومده که تودرسی اول شم اما انقدر لذت بخشه که همون معدود دفعات رو فراموش نمیکنم.
    کاش کلیپ رو میذاشتین ما هم ببینیم .من الان دارم اون پسربچه رو با یه حلقه اشک توی چشماش که داره تلاش میکنه مخفیش کنه تصور میکنم .

    پاسخحذف