۱۳۹۳ شهریور ۱۵, شنبه

آدم هایی که می روند جنوب

1.       روز دهم فی الواقع که "روز واقعه" است! نه تنها به اعتقاد جناب بیضائی، بلکه همچنین بر اساس الگویی که فیزیولوژی قلب و ملحقاتش عمل می کنند. دقیقا روز دهم زمانی است که عضله قلبی که دچار آنفارکتوس شده و حالا در حال ترمیم است، به راحتی جر می خورد! توضیحش مفصل است که چرا؟ اما علت اصلی اش در این خلاصه می شود که بافت ترمیمی به شدت ناپایدار است و عروق تازه ای که در حال تشکیل اند، ناپایدارترش می سازند. به هر حال بخش مهم و تلخش این است که این اتفاق می افتد و در کسری از ثانیه خون با فشاری حدودا یک و نیم برابر آنچه که زمان گرفتن فشار خون بر اثر پیچیده شدن کاف دور بازو احساس می شود، وارد پرده مقاومی می شود که دور قلب را فراگرفته است. خون وارد می شود و جایی برای خارج شدن ندارد. قلب تحت فشار قرار می گیرد و حفره هایش رو هم می خوابند. فشار افت می کند و نفس تنگ می شود؛ و 3-4 دقیقه بعد حیاتی به اتمام می رسد. مشابه همین اتفاق برای "آئورت" در حال ترمیم خانم "فیش" افتاد. همان سناریو تکرار شد. با این تفاوت که پرسنل "آی سی یو" آمده بودند که داروهای نیمه شبش را به او بدهند و نمونه های لازم رو به آزمایشگاه بفرستند. ناگهان آژیر مونیتور جیغ می کشد و در عرض 5 دقیقه 2 لیتر خون از "چست تیوب" خانم "فیش" خارج می شود. تا پرسنل به خودشان بیایند، او در شوک است و دقایقی بعد خطوط صاف می شود. ماساژ قلب شوخی است. به جای خون نسیمی ملایم در عروق خانم فیش به جریان افتاد چون شوربختانه همه خون های خانم فیش حالا در تانکر چست تیوب اش هستند. یادم میاد ازم پرسیده بود که آیا فردا صبح قبل از عمل من رو خواهد دید یا نه؟ یکشنیه شبی بود که رفته بودم به اتاقش تا داروی "اینوستیگیشنال" رو بهش بدم. نیت کرده بودم که تا آخر های شب بمونم توی بیمارستان و درس بخونم. او رو ساعت 6 فردا صبح اش روانه اتاق عمل می کردند. بهش گفتم اگر قبل از عمل هم شما را نبینیم حتما در زمان "فالو آپ" موقعی که برای ویزیت روز سی ام مطالعه و ویزیت سرپایی بعد از عمل به کینیک بیایید، حتما ملاقات تان خواهم کرد... سلام دوران تمام شدن آدمی هایی که تا دو روز پیش در برابرت با تو صحبت می کردند و همه اعتماد و امیدشان به تو بود.
2.       خانم "فیش" بیمار خوشحال دو بیماری بود که به تازگی وارد مطالعه کرده بودیم و جراحی باز آنوریسم داشتند. بیمار بدحالمان، خانم "پرایس" جدا بدحال است. کسی به بهبودی اش امیدی ندارد و با خانواده اش صحبت کرده اند که احتمالا زنده نخواهد ماند. انگشتان دست و پایش سیاه شده اند. اگر بماند هم انگشتانش نخواهند ماند. "جینی" می گوید: "Her digits are falling off". رنگ پوستش عوض شده و درجاهایی که تحت فشار نیست لکه های تیره برداشته. زخم جراحی اش دارد باز می شود. همان زخمی که شبیه گاز گرفتگی کوسه سفید است را می گویم. جنوبی های پر از "اسلنک" است محاوراتشان. "جینی" می گوید: "She is rapidly going south". و من می گویم: "Crap"!
3.       توی این یه ماه من تصمیم گرفتم که جنوبی ها آدم های خونگرمی هستن*. یکی اش همین "جینی" هم اتاقی و همکار است. در حال حاضر به عنوان یه آدم تازه وارد رابطه خیلی خوبی با هم داریم. زن حدودا 43-44 ساله ای هست که پس فردا رسما طلاق خواهد گرفت. امروز گفت که آخرین روزی است که متاهل است. حلقه اش را نشان داد و بغض کرد. چشمها و پوست سفید صورتش قرمز شدند. پشتش رو مالیدم و بهش گفتم با این کارم در تلاشم همه آرامش ها رو از پشت قفسه سینه اش بفرستم به سمت قلبش. کمی خندید، ولی غم تموم شدن رابطه هنوز دارد تا کامل به پایان برسد. حقیقت این است که با همه تلخی هایش، درد تمام شدن رابطه های با ارزش، از درد خانواده خانم فیش، از دلهره و غم زنان ایزدی، اضطراب آواره های سوری، رنج زندانی های سیاسی و ترس از آمدن فصل سرمای بچه های کار خیابان مولوی بیشتر نیست.
*جمله ای که نوشتم می تواند ترجمه "During the last month, I have decided that people from the south are friendly" باشد. اینجا یکی از افعالی که برای "به نتیجه رسیدن" به کار می رود، "to decide" است. مثلا وقتی می گویند:"We decided that she is going to tell the whole story"، به این معنی است که "ما به این نتیجه رسیدیم که او تمام ماجرا را تعریف خواهد کرد". یا جمله ام درباره جنوبی ها در اصل باید این باشد: " توی این یه ماه من به این نتیجه رسیدم که جنوبی ها آدم های خونگرمی هستن." اما برای من خارجی لذتش بیشتر است تا این فعل را به شکل "سبه متعدی" اش استفاده کنم.
پی نوشت: قسمت های ابتدایی را روزهای قبل تر نوشتم. امروز صبح تخت خانم پرایس در آی سی یو خالی شد و اتاقش را اسکراب کردند....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر