۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه

اگر پزشک نمی شدم...

با شوخی به مارگو می گویم: "برخی اوقات از الکی می گم که متوجه نشدم چه گفتی!". می خندد. به نسبت مفصل، نه از این هایی که نصفه و نیمه است. از این مدل هایی که وقتی زنی به جوک و مسخره بازی هایت می خندد احساس می کنی که چقدر موفق بودی! برخی اوقات حتی مچ خودت را می گیری که آیا بیشتر به لودگی من خندید یا به مال دیگری؟ این یک هفته ای که چیف رزدینت روتیشن "پیوند کلیه" بود، مدام ازش می خواستم که جمله هایش را تکرار کند. به شدت تند حرف می زد با لهجه ای خاص. دختری چشم و مو قهوه ای، اهل کارولینای شمالی است. از مقطعی وقتی قیافه ی هاج و واج من رو می دید، می فهمید که باهاس جمله اش رو تکرار کنه. بهش گفتم آدمهای باهوش زیادی رو دیدم که تند حرف می زنن. این مساله ی من ئه! اما خوب او مهربان تر از این بود که کلافه بشه و هربار جمله هاش رو تکرار می کرد.
ناهار با مارگو و ویل که رزیدنت های سال سه هستن و دو تا از دانشجوی های سال چهار پزشکی رفتیم رستوران مکزیکی. صحبت سر این بود که اگر پزشکی نمی خواندیم چه کاره می شدیم. مارگو گفت که می رفت اسپانیا و یک کارگاه شراب سازی راه می انداخت. باقی آدم ها هر کدام یک چیزی گفتن. در همین بین پیجر ام زنگ خورد که باید جواب می دادم. بعدش هم دیگه کسی به این بحث ادامه نداد. آماده کرده بودم که اگر کسی پرسید بگم: "می رفتم در شراب سازی مارگو و انجا شراب می انداختم."...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر