۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

دروغ های خاکستری

تلفن رو برداشتم و همه ی زورم رو جمع کردم و هرقدر تونستم هیجان و نشاط fake ریختم توی صدام و به مادرم در آن ور خط، به دوری پهنای اقیانوس آتلانتیک شمالی، به دروغ و با جزئیاتی تهوع آور از پیگیری و پیدا کردن بسته ها در اداره ی پست و detail مکالماتم با مامور پست گفتم و اینکه چقدر لطف کرده و این ها رو برام فرستاده. اینکه چقدر رنگ دمپایی ها مناسب ئه و صنایع دستی که برای کادو دادن فرستاده بودند، آسیبی ندیده اند. اینکه خاکشیر و مرباها رو بلافاصله گذاشتم توی یخچال و با اینکه شیرینی ها کمی خرد شده بودن هنوز هم عالی هستن و... . خوشحال شد که آلبالوهایی که صبر کرده بود تا برسند و از درخت چیده بود و هسته ی شان را جدا کرده بود و پای اجاق گاز ایستاده بود تا مربا قوام بگیرد، به دست من رسید بالاخره. کفت که ایشالا همیشه خوش خبر باشم. خیالش کلی راحت شد. واقعیت اما این است که بسته ها گم شده اند. البته قرار گذاشتم تا تائید قطعی گم شدن شان ادامه بدم به ردیابی بسته ها، اما خوب فکر می کنم 95 درصد ناپدید شده اند. تلفن رو که قطع کردم، نتونستم بغضم رو نگه دارم.

این روزها سخت اند. اما نه سخت تر از حکم 13 سال زندان دختری 28 ساله به جرم کشیدن نقاشی و گوش دادن به آهنگ فیلان کس.


۳ نظر:

  1. این روزا خیلی سختن، سعید رفت ایران و ناپدید شد... مصطفی رفت و 8 سال زندان بهش خورد... من میخوام برم و دارم از دلتنگی مامان و بابام میمیرم ولی نمیتونم، نه سیاسیم و نه نامسلمون ولی از اونجا میترسم و از اینجا بیزارم...

    پاسخحذف
  2. امیدوارم که قلب ات به هر شکلی که ممکنه آرام تر بشه. امیدوارم پدر و مادرت همواره سالم باشن و زودتر بتونی روی ماهشون رو ببینی.

    پاسخحذف
  3. منم این روزها با وجود اینکه با تولد پسرکم دنیام رنگی تر شده ولی مرتب دارم به خودم و اطرافیانم دروغ میگم. همه انرژی ام را جمع میکنم و بغض و اشکم را قایم میکنم و بعد به مامانم که به فاصله 20 سانتی کنارم نشسته میگم:" شما اصلا نگران من نباشین و با خیال راحت برگردین ایران. من به این تنها زندگی کردن عادت دارم و اتفاقا بد هم نیست و می تونم بیشتر با آبتین وقت بگذرونم و ارتباط برقرار کنم"
    ولی خودم می دونم که دارم دروغ میگم. من به هیچی عادت نکردم. فقط یه سری واقعیت ها را قبول کردم. بعد شب می یام توی اتاق و همینطور که پسرکم را ناز میکنم آرام آرام گریه میکنم و آرزو میکنم اون هیچ وقت مثل من اینقدر طعم تنهایی را نچشه. میدونی حسین؟ دروع گفتن پای تلغن خیلی آسون تر هست

    پاسخحذف