۱۳۹۳ دی ۲۰, شنبه

سوار بر آرزوی کودکی

1.       رفتم و 120 دلار نازنین رو دادم و یه عدد دوچرخه کورسی 10 دنده پژو ساخت اوایل 80 میلادی خریدم. بهش می گویند Spirit. اول می گفت 150 تا و فقط راضی شده بود 10 تا پائین بیاد. اما آخر سر ایمیل زد که بیا 120 برش دار. یادم میاد یکی از آرزو های خیلی جدی ئه دوران کودکی ام داشتن دوچرخه کورسی دنده ای بود. اینکه می گم آرزو، یعنی آرزو! حاضر بودم 10 سال برایم هیچ کادویی نخرند، هیچ کسی، هیچ چیزی بهم ندهد، اما یه دوچرخه دنده ای کورسی داشته باشم. استایلی که سوار رویش خم می شود را همیشه دوست داشته ام. مادر و پدرم اما هیچ وقت دوچرخه ی کورسی برایم نخریدند. معتقد بودند چون در سن رشد هستم، قوز در می آورم و بعدها باهاس بدهند با چکش صافم کنند. هیچگاه سوار هیچ کورسی ای نشدم، اما وقتی نیم رخ جلوی آینه می ایستم، قوز پشتم و افتادگی شانه هایم به وضوح پیدایند. هوای آتلانتا هفته گذشته به شدت سرد شده بود. توی روز دمای هوا به زیر صفر می رسید. اما این باعث نشد سوار آرزوی دوران کودکی نشوم و عقده های نوجوانی رو خالی نکنم. اگر پائیز تن پوش درختان را ندزدیده بود و آتلانتا دوران سبزش را می گذراند، حس لانس آرمسترانگ را داشتم در آخرین مراحل تور دو فرانس در ارتفاعات سرسبز تابستان آلپ. زمانی که هنوز مواد نیروزایی در کار نبود و او در هیات خود لانس محبوب آمریکایی ها پی در پی جام قهرمانی تور دو فرانس را در اروپا از اروپایی ها می ربود. این اولین باری است که در این دو سال در یک آن اینقدر خرج خودم کرده ام. باشد به حساب جایزه ای برای دو تا امتحان.
2.       اسباب کشی کردم. جینی مهربان است. تجربه ی منحصر به فرد زندگی در خانه آدمها یادم داده که هم می شود هر ماه دلارهای عزیز را دو دستی بدهی به صاحاب خونه و همزمان با او معاشرت کنی و صمیمی باشی. لورین 97 ساله و حالا جینی حدودن 60 ساله. در سرمای ساعت 6 صبح ولم نمی کند دم ایستگاه مترو و در تاریکی هوا تا بیمارستانی که در داون تاون است می رساندم. فکر می کنم افسرده است و اضافه وزن دارد. دارد می رود کلاس لاغری و هفته ای دو جلسه تراپیست اش را ملاقات می کند. آدمی سنتی است. با اینکه هیچ وقت بچه دار نشدنش رنگ و بویی فمینیستی دارد، در خانه اش انبوهی از کریستال و جا شمعی پبدا می شود. یخچال اش از خوراکی جات و کمد ها و اتاق ها از زور لباس و کفش و کیف در حال انفجارند. لیترالی تا به حال این همه کفش و کیف که مال یک نفر باشد را یک جا ندیده ام. بعد از کار وقتش را جلوی تلوزیون می گذراند. شوهای ها احمقانه می بیند. می تواند با اندک هزینه ای آچ بی او یا شو تایم داشت و فیلم و سریال حسابی دید. اما فکر می کنم ترجیحش این سریال های دو زاری است. خیلی مهریان است. به کارش مسلط است و کلی تجربه ریسرچ کئوردیناتوری دارد. مدرسه پرستاری را با علاقه و مطالعه تمام کرده است. دانش پزشکی اش برای یک پرستار عالی است. تا ترم دوی پزشکی هم جلو رفته بود، اما حال نداشت ادامه دهد. بی شک توانایی اش را داشت.
3.       این چیزهای سیاهی که خانمها دور چشم می زنند، در اینجا حیاتی ترین بخش آرایش کردن خانمهاست. حکم ماتیک قرمز در ایران را دارد اصن. تو گویی آدم دیگری شده بود "Amber" وقتی بی سیاهی دور چشم دیدمش. دائم السیاه دور چشمند بانوان اینجا.
4.       اسم وبلاگم خیلی احمقانه و بی ربط است. نتیجه ی اوضاع نابسامان زمان بنیانگذاری اش می باشد. در فکر تغییر نامم.
5.       یادت باشد وقتی دیدم ات، وقتی برای اولین بار در گوشه دنج کافه ای نشسته بودیم، من بستنی شکلاتی سفارش داده بودم و تو هر چه که دوست داشتی، وقتی هیجان اولین ملاقات ها با تردید ها و خیالپردازی ها آمیخته می شد، زمانی که صورت ها تازگی دارد و تردید مرزی نمی شناسد، آن موقعی که هنوز روسری نمی گذارد خرمن زیبای موهای خرمایی ات را ببینم و خودم را در میان عطر تن ات گم کنم، در جایی برای خودم بنویسم که چه پیش آمد وقتی برای اولین بار ناگهان دیدم که چهره ات می خندد. 

۱ نظر: