۱۳۹۴ فروردین ۱۲, چهارشنبه

نزدیک النظرهایی که باید روزی به تاریخ جواب بدهند

1.       امروز هم جینی نیامد سر کار. پدرش خون در ادرارش داشت. بیحال شده بود و می لرزید. دیشب گفت که قرار است او پدرش را به بیمارستان ببرد. امروز رساندم به ایستگاه قطار. بعتر اس ام اس زد که حال پدرش خوب است. بابا با وایبر پیغوم فینگلیش درب و داغانی فرستاد که عکس گرفتیم از سفرمان. برایم فرستاد. بابا پیر تر شده از موقعی که اومدم. انگاه کوچک تر شده. مامان اما همانطور که بود، هست. در این سن آدمها ظرف 5-6 ماه پیر می شوند انگار. دگمه ای در بدنشان خاموش می شود گویا.
2.       حالا که جینی نیست تا با او برگردم، نشسته ام و هر دو دقیقه یک بار صفحه ی بی بی سی، رادیو فردا، یورو نیوز، دویچه وله، گوگل پلاس و... رو ریفرش می کنم تا شاید حاوی خبری تازه باشد. آفتاب در لوزان حتمن غروب کرده. امیر پایور می گفت با غروب آفتاب، شاید خورشید تفاهمات هسته ای در ایران طلوع کند. همین که اون کسری ناجی ئه رو اعصاب نیست که با هیجانی مثال زدنی از شک و شبه هایی زیاد در راه رسیدن به تفاهم داد سخن بگوید باید خدا رو شکر کرد. نمی دونم چرا اینقدر این آدم روی اعصاب من ئه! حوصله اش را ندارم تا ایستگاه اتوبوس بروم و برگردم خانه. نمی دانم چه شد که ملتی در یک همچنین روزی رای دادن تا بر اساس اون مردی که احتمالن در 5-6 سال آتی زندگی اش به پمپرز احتیاج خواهد داشت، سرنوشت 78 میلیون ایرانی را ظرف 24 ساعت تغییر دهد.
3.       جینی گفت اگر اسرائیل به ایران حمله کند چه می کنی؟ دلم می خواست بگم گل بگیرن دهن توی پفیوز رو. طبیعتن که نگفتم. به جاش لبخند زدم و گفتم بر می گردم ایران. با خودم فکر کردم اگر یه همچین جنگ جهانی سومی رخ بده، من توی کدوم جبهه ی احتمالی در حالی که دارم زخمای یکی رو بخیه می کنم یا جلوی خونریزی دیگری رو می گیرم، به دلیل اصابت خمپاره یا ترکش یا هر عن دیگه ای به صد تیکه ی نامساوی تقسیم می شم؟!چند روز پیشترش گفته بود که در کلیسا به ملت گفته اند که در انجیل آمده که باید به اسرائیل کمک کنیم، چون قوم برگزیده خدان. اون موقع حوصله نداشتم باهاش بحث کنم که اون عنتری که یه همچین مهملی رو به خورد تو و امثال تو می ده، نمی دونه که قوم بنی اسرائیل لزوما ربطی به اسرائیل فعلی و حکام اش و تفکرات جنگ طلبانه شان نداره؟

4.       الآن آدم هایی هستن توی آفریقا که هر آن تنشون می لرزه که مبادا بریزن تو خونه ها و دختراشون رو بدزدن. پدر و مادرهایی وجود دارن که از اخبار فهمیدن که داعش سر بچه هاشون رو از بدنشون جدا کرده. آدمهایی توی همین ایران هستن که وقتی شخص اول مملکت سر قدرت طلبی و تمامیت خواهی با سرنوشت 78 میلیون ایرانی قمار می کنه، چندین ماهه گوشت قرمز نخوردن، تن فروشی می کنن، اوقات 7-8 سالگی شون سر چهار راه ها به فال و گل فروختن می گذره و موندن از کجا هزینه های درمان بیماری شون رو دست و پا کنن. آدمهایی هستن که سر اتفاقات سال 88 و بعدش به واسطه اینکه نظر عاقا به نظر اون احمدی نژاد دیوث نزدیک تر بود، پشت میله ها هستن. پس من بهتره گه کمتری بخورم در مورد نزدیک بودن امتحانات و نگرانی ام بابت مچ شدن، ناله نکنم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر